صندلی سرد بود هوای پارک سفید بود از برفی که روی چمن های سبز نشسته بود کلاغ های سفید در اطراف نیمکت وسط پارک تکون میخوردن با سنگ ریزه هایی که از روی زمین برمی داشتم اونها رو میزدم و میگفتم میاد ، نمیاد و کلاغ ها کمی بعد برمیگشتند و جولوی نیمت من رژه میرفتن گویی من را مسخره میکردند خیلی وقت بود منتظر بودم موعد دیدار هم که گذشته بود تمام سنگ ریزه هایی که دستم بود رو به طرف کلاغ ها پرت کردم و گویی به دنبال دشمن خویش میدوم انها را جوری راندم که گویی از آن پارک رفتند خستگی و ناراحتیم رو سر شاخه گل قرمزی که دستم بود در اوردم چنان به زمین کوبیدمش که گلبرگ های اونجدا شدن و با پا روی زمین گویی سیگاری را خاموش میکنم
به برف های سفید نگاه کردم که دیگر سیاهی کلاغ ها بر اون نبود به زیر پام نگاه کردم چقدر عصابانی بودم ، گلبرگ های له شده بودن یغه ی پالتوم رو بالا کشیدم . به طرف درب خروج پارک حرکت کرد به نزدیک در که رسیدم صدای پا و نفس های تند اون رو میشنیدم ولی به اندازه ای عصبانی بودم که حتی گل های قرمز رو با پام لگد کرده بودم حتی حاظر به دعوا کردن و مجازات و کلنجار نبودم عرض خیابان رو بی صبرانه دویدم هنوز پشت سرم میدوید صدای محکم پاشنه ی چکمه هاش خیلی واضح بود و من رو صدا میکرد به ماشین رسدیدم و کلید رو درون قفل چرخاندم صدای باز شدن درب همراه با صدای بوق و ترمز شدید ماشین و ناله ی ارام او در گوشم پیچید به ارامی به پشت سرم نگاهی کردم در وسط خیابان ارام خوابیده بود و خونی از سرش به سمت جوب حرکت میکرد نمیدونستم این حرکت ، جریان زندگیست و یا ..... به سمت اون رفتم در جلوی ماشین روی زمین بود و در دستش بسته ی کوچکی که کادوی قرمز ریبایی بر اون بود مانتوی زیباش از روی مچش کنار رفته بود و ساعتی رو که خودم براش خریده بودمروی دستش معلوم بود به عقربه هایی که تقریبا در زیر خون ها معلوم بود نگاه کردم ساعت چهار و پنج دقیقه رو نشون میداد اروم به ساعت خودم نگاه کردم ، چهار و پنج دقیقه با سرعت به ساعت ماشین راننده ی بخت برگشته که داشت میزد تو سر خودش نگاه کردم دقیقا چهار و پنج دقیقه